شماره ٦٢: حسن آن لبهاى ميگون بيش گردد در عتاب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
حسن آن لبهاى ميگون بيش گردد در عتاب
مى دواند ريشه در دل از رگ تلخى شراب
مى نمايد حسن شوخ از پرده شرم و حيا
برق را از تيغ بازى کى شود مانع سحاب
نشأه آن لعل ميگون ز آبدارى شد زياد
گر چه مى سازد مى پر زور را کم زور، آب
حسن عالمسوز را پرواى اشک گرم نيست
شعله ور مى گردد اخگر بيش از اشک کباب
زلف را وا کرد از سر، حسن روزافزون او
سايه را کوتاه سازد در بلندى آفتاب
ديدن خورشيد تابان گر چه (آب) آرد به چشم
ديده خورشيد را روى تو مى سازد پر آب
زان سراپا چشم گرديده است آن زلف رسا
تا ازان موى کمر تعليم گيرد پيچ و تاب
مى به چشم مست او شد سرمه شرم و حيا
خون اگر در ناف آهوى ختن شد مشک ناب
ناگوار از صحبت نيکان گوارا مى شود
عيب تلخى را ز خلق خوش هنر سازد گلاب
از چه رو صائب ز روى آتشين او نسوخت؟
نيست گر بال سمندر تار و پود آن نقاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید