شماره ٤٧: بيخودى رفتن است دلها را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيخودى رفتن است دلها را
هوش واماندن است دلها را
آه بى اختيار از سر درد
دامن افشاندن است دلها را
چشم پوشيدن از جهان خراب
چشم وا کردن است دلها را
غوطه خوردن به زهر ناکامى
سبزه غلطيدن است دلها را
سينه دادن به زخم تير قضا
نيشکر خوردن است دلها را
از جگرها نسيم سوختگى
بوى پيراهن است دلها را
آه، افشاندن غبار از جان
گريه، افشردن است دلها را
گهر اشک دمبدم سفتن
درد خود گفتن است دلها را
عيش شيرين اين جهان خراب
تلخى مردن است دلها را
نفس را مطلق العنان کردن
خصم پروردن است دلها را
گل بى خار آرزومندى
خار پيراهن است دلها را
ديده هر چند موشکاف بود
پرده ديدن است دلها را
نيست پوشيده در جهان رازى
چشم اگر روشن است دلها را
حال دلها ز ديده ها پيداست
ديده ها روزن است دلها را
تا نگردد نگاه گوشه نشين
برق در خرمن است دلها را
آسمان گر چه وسعتى دارد
چشمه سوزن است دلها را
تا نگردد زبان خموش از لاف
آب در روغن است دلها را
درد هر کس به قدر بينش اوست
رنج بيش از تن است دلها را
به زبان حرف دوستى گفتن
بد گمان کردن است دلها را
تنگ خلقى به دوستان صائب
در هم افشردن است دلها را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید