شماره ٤١: انديشه نبود عشق را از موجه شمشيرها

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
انديشه نبود عشق را از موجه شمشيرها
سير چراغان مى کند مجنون ز چشم شيرها
چون موجه ريگ روان در دشت جولان مى زند
از شورش سوداى من شيرازه زنجيرها
روزى که نقش زلف او بر آب زد دست قضا
چون مو بر آتش حلقه زد سررشته تدبيرها
از چهره زرين من زر در نظرها خوار شد
از خارکساريهاى من بى قدر شد اکسيرها
درياى روشن سيل را آورد از ظلمت برون
حاشا که آرد عفو حق بر روى ما تقصيرها
از غنچه پيکان او نتوان شنيدن بوى خون
از بس خدنگش صاف جست از سينه نخجيرها
افسانه غفلت کجا مى بست مژگان مرا؟
مى ديد چشم من اگر در خواب اين تعبيرها
اين عقده مشکل که زد ابروى او در کار من
بسيار خواهد کرد نى در ناخن تدبيرها
با عاجزى گردنکشان داغند از اقبال من
با خاکسارى چون هدف در خاک دارم تيرها
در بند هم فارغ نيند از شغل عشق آزادگان
مجنون نظر بازى کند با حلقه زنجيرها
يوسف عذارى را که من زندانى او گشته ام
از خانه بيرون مى دوند از شوق او تصويرها
اين دام مشکينى که من در گردن او ديده ام
آهوى مشکين مى شوند از بوى او نخجيرها
يک عقده زان زلف سيه بر مو شکافان عرض کن
تا نقش بندد بر زمين سرپنجه تدبيرها
تا کرد ترک مى دلم يک شربت آب خوش نخورد
بيمار شد طفل يتيم از اختلاف شيرها
راز دهان تنگ او صائب شود پوشيده تر
هر چند خط افزون کند اين نقطه را تفسيرها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید