شماره ٣٩: ز راستى نبود خجلتى گشاده جبين را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ز راستى نبود خجلتى گشاده جبين را
که نقش راست نسازد سياه روى نگين را
به پيچ و تاب کمر نيست رحم کوه سرين را
چه غم ز لاغرى رشته است در ثمين را؟
چه حاجت است به گلگشت باغ، گوشه نشين را؟
که تنگناى رحم باغ دلگشاست جنين را
ز خانه پدرى کى شوند مانع فرزند؟
ز ما دريغ ندارد خدا بهشت برين را
ازان کنم دم مردن نگاه خيره به رويش
که نيست خجلتى از پى نگاه بازپسين را
بغل به شاهسوارى گشوده است اميدم
که کرده است تهى صد هزار خانه زين را
رسيد هر که درين خاکدان به گنج قناعت
چو مور، زير زمين برد عيش روى زمين را
خراش درد ز دل مى توان به چاره زدودن
اگر به دست توان محو کرد نقش نگين را
تلاش صدر برون کرد ز دل که گرد خجالت
چو آستانه دهد خاکمال، صدر نشين را
غبار خط نگرفته است روى سيمبران را
چنان که فکر تو صائب گرفته روى زمين را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید