شماره ٣٢: بسته است چشم روشن از سير، بال ما را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسته است چشم روشن از سير، بال ما را
چون شمع ريشه باشد در سر نهال ما را
گرد يتيمى ما چون گوهرست ذاتى
نتوان فشاند از دل گرد ملال ما را
ما را ز زير پر هست راهى به آن گلستان
هر چند سخت بندد صياد بال ما را
آن کس که داد ما را ز آغاز آنچه بايست
هم مى کند در آخر فکر مآل ما را
چون سايلان مبرم از تيغ رو نتابيم
چين جبين نبندد راه سؤال ما را
تا مى توان گرفتن اى دلبران به گردن
در دست و پا مريزيد خون حلال ما را
ما چون گهر حصارى در روى سخت خويشيم
از خشکسال غم نيست آب زلال ما را
چون مشک سوده سازد ناسور زخم ها را
گردى که خيزد از ره مشکين غزال ما را
از قيل و قال هر کس حالش بود هويدا
نتوان نهفته کردن از خلق حال ما را
دايم به آبروييم از فيض خاکسارى
از دست هم ربايند رندان سفال ما را
در ناتمامى امروز از ما تمامتر نيست
هر ناقصى چه داند صائب کمال ما را؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید