شماره ٢٩: از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟
تن بوته گدازست تا سر بجاست ما را
راه سلوک ما را از خار مى کند پاک
اين آتشى که از شوق در زير پاست ما را
از آشناى بسيار شادند اگر دگرها
شاديم کز دو عالم يک آشناست ما را
داريم بس که وحشت از دوستان رسمى
هر رنجشى که بيجاست لطف بجاست ما را
از روزهاى کوتاه باشد درازى شب
از نارسايى بخت آه رساست ما را
بر آبگينه ما زنگ مخالفت نيست
با خوب و زشت عالم صلح و صفاست ما را
با صد زبان نداريم ياراى شکوه کردن
چون غنچه دل پر از خون زين ماجراست ما را
از گل به ديدن گل از چيدنيم قانع
هر برگ اين گلستان دست دعاست ما را
وقت است همچو قارون ما را کند زمين گير
بندى که از علايق بر دست و پاست ما را
از بى قرارى دل عالم بود پر از شور
دنياست آرميده گر دل بجاست ما را
سر زير پر کشيدن بهتر ز سرفرازى است
بال شکسته خود بال هماست ما را
چون آب بى قراريم از تشنه چشمى حرص
هر چند ضامن رزق نه آسياست ما را
آيد چسان به ساحل سالم سفينه ما؟
بر ناخدا توکل بيش از خداست ما را
از عزم ناقص خود يک جو خبر نداريم
چون کاه بال پرواز از کهرباست ما را
خالى ز دامن شب دست دعا نيايد
در دور خط به جانان اميدهاست ما را
تا ديده است گريان ما زنده ايم چون شمع
از اشک خويش صائب آب بقاست ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید