شماره ٣٠٧: دل بياد جلوه ئى طاقت بغارت داده است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل بياد جلوه ئى طاقت بغارت داده است
خانه آئينه ام از تاب عکس افتاده است
الفت آرام چون سد ره آزاده است
پاى خواب آلوده دامان صحرا جاده است
تهمت آلود تگ و پوى هوسها نيستم
همچو گوهر طفل اشک من تحيرزاده است
پيرى از اسباب هستى ميدهد زيب دگر
جوهر آئينه مهتاب موج باده است
نيست نقش پا بگلزار خرامت جلوه گر
دفتر برگ گل از دست بهار افتاده است
مفت عجز ماست گر پامالى هم ميکشيم
نقش پاى رهروان سرمشق عيش جاده است
رفته ايم از خويش اما از مقيمان دليم
حيرت از آئينه هرگز پا برون ننهاده است
داغ شو زاهد که در آئين مرتاضان عشق
خاک گرديدن برآب افگندن سجاده است
دل درستى در بساط حادثات دهر نيست
سنگ هم در کسوت مينا شکست آماده است
ميطپد گردابم از انديشه آغوش بحر
دام چشم سوزن و نخچير سخت افتاده است
از طپيدنهاى دل بيطاقتى دارد نفس
منزل ما کاروانرا درس وحشت داده است
چون نگاه چشم بسمل بى تعلق ميرويم
قاصد بى مطلبيم و نامه ما ساده است
بيقرارشوق (بيدل) قابل تسخير نيست
گر همه در بند دل باشد نفس آزاد است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید