شماره ٢٩٩: در وصلم و سيرم بگريبان خيال است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در وصلم و سيرم بگريبان خيال است
چون آينه پرواز نگاهم ته بال است
بيقدرى دل نيست جز آهنگ غرورش
تا چينى ما خاک نگشتست سفال است
سايل بکف اهل کرم گر بغلط هم
چشمى بکشايد لب صدرنگ سوال است
از بيخبرى چند کنى فخر لباسى
پشميست که بر دوش تو در کسوت شال است
از مائده بى نمک حرص مپرسيد
چيزيکه بجز غصه توان خورد محال است
جهديکه زکلفتکده جسم برائى
هر دانه که از خاک برون جست نهال است
بگداز برنگى که پرى داغ تو گردد
چون سنگ اگر شيشه برائى چه کمال است
بر جلوه اسباب توهم نفروشى
ديوار و در خانه خورشيد خيال است
لعل تو ببزميکه دهد عرض تبسم
موج گهر آنجا شکن چهره زال است
زين مائده يک لقمه گوارا نتوان يافت
نعمت همه دندان زده رنج خلال است
(بيدل) دل ما با چه شهود است مقابل
نقشيکه درين پرده به بستيم خيال است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید