شماره ٢٨٣: در جهان عجز طاقت پيشگى گردن زن است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در جهان عجز طاقت پيشگى گردن زن است
شمع را از استقامت خون خود در گردن است
ذوق عشرت ميدهد اجزاى جمعيت بباد
گر بدلتنگى بسازد غنچه ما گلشن است
هر که رفت از خود بداغ تازه ام ممتاز کرد
آتش اين کاروانها جمله بر جان من است
جنبشم از جا برد مشکل که همچون بيستون
پاى خواب آلود من سنگ گران در دامن است
پيش پاى خويش از غفلت نمى بينم چو شمع
گرچه بزم عالم از فيض نگاهم روشن است
بيرياضت ره بچشم خلق نتوان يافتن
دانه بعد از آرد گشتن قابل پرويزن است
سوختم صد رنگ تا يک داغ راحت ديده ام
پيکر افسرده ام خاکستر صد گلخن است
همچنان کز شير باشد پرورش اطفال را
شعله ها در پنبه داغ دلم پروردن است
اشک مجنونم زبان درد من فهميدنى است
در چکيدنها مژه تا دامنم يک شيون است
مهر عشق از روى دلها گر براندازد نقاب
باطن هر ذره از چندين طپش آبستن است
هر قدر عريان شوم فالى نقابى ميزنم
چون شکست دل هجوم ناله ام پيراهن است
معنى سوزيست (بيدل) صورت آسايشم
جامه احرام آتش پنبه داغ من است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید