شماره ٢٧٩: در پيچ و تاب گيسو تا شانه را عروسيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در پيچ و تاب گيسو تا شانه را عروسيست
سير سواد زنجير ديوانه را عروسيست
بى گريه نيست ممکن تعمير حسرت دل
تا سيل ميخرامد ويرانه را عروسيست
دريا گهر فروشست از آرميدن موج
گر آرزو بميرد فرزانه را عروسيست
عيش و نشاط امکان موقوف غفلت ماست
تا ما سياه مستقيم ميخانه را عروسيست
فيضى نمى توان برد تا دل بغم نسازد
آتش زن و طرب کن کاينخانه را عروسيست
دل را بهار عشرت ترک خيال جسم است
گر سر برارد از خاک اين دانه را عروسيست
بازار وهم گرم است از جنس بى شعورى
در بزم خوابناکان افسانه را عروسيست
از لطف سرفرازان شادند زيردستان
در خنده صراحى پيمانه را عروسيست
زان ناله ئى که زنجير در پاى شوق دارد
فرزانه را ندامت ديوانه را عروسيست
در سينه بيخيالت رقص نفس محال است
تا شمع جلوه دارد پروانه را عروسيست
(بيدل) چرا نسوزم شمع وداع هستى
زانشوخ آشنا کش بيگانه را عروسيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید