شماره ٢٥٩: خامشى در پرده سامان تکلم کرده است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خامشى در پرده سامان تکلم کرده است
از غبار سرمه آوازى توهم کرده است
بيتو گر چندى درين محفل بعبرت زنده ايم
بر بناى ما چو شمع آتش ترحم کرده است
تا خموشى داشتيم آفاق بى تشويش بود
موج اين بحر از زبان ما تلاطم کرده است
از عدم ناجسته شوخيهاى هستى ميکنيم
صبح ما هم در نقاب شب تبسم کرده است
معبد حرص آستان سجده بى عزتيست
عالمى اينجا به آب رو تيمم کرده است
هيچکس مغرور استعداد جمعيت مباد
قطره را گوهرشدن بيرون قلزم کرده است
خام طبعان از افشار رنج دهر آزاده اند
پختگى انگور را زندانى خم کرده است
غيبت ظالم گزندش کم مينديش از حضور
نيش عقرب نردبانها حاصل از دم کرده است
سحر کاريهاى چرخ از اختلاط بى نسق
خشکى اطوار مردم را سريشم کرده است
آن طپش کز زخم حسرت هاى روزى داشتيم
گرد ما را چون سحر انبار گندم کرده است
اين گلستان غنچه ها بسيار دارد بو کنيد
در همين جا (بيدل) ما هم دلى گم کرده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید