شماره ٢٤٥: جهان زجنس اثرهاى اين و آن خاليست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جهان زجنس اثرهاى اين و آن خاليست
بهرزه وهم مچينيد کاين دکان خاليست
گرفته است حوادث جهات امکان را
زعافيت چه زمين و چه آسمان خاليست
برنگ چنبر دف در طلسم پيکر ما
بهر چه دست زنى منزل فغان خاليست
زشکر تيغ تو يارب چسان برون آيد
دهان زخم اسيرى که از زبان خاليست
اگر چه شوق تو لبريز حيرتم دارد
چو چشم آئينه آغوش من همان خاليست
ترشحى بمزاج سحاب فيض نماند
که آستين کريمان چو ناودان خاليست
بچشم زاهد خودبين چه توتيا و چه خاک
که از حقيقت بينش چو سرمه دان خاليست
زجيب هر مژه آغوش ميچکد اينجا
بيا که جاى تو در چشم دوستان خاليست
کدام جلوه که نگذشت زين بساط غرور
توهم بتازکه ميدان امتحان خاليست
فريب منصب گوهر مخور که همچو حباب
هزار کيسه درين بحر بيکران خاليست
زچاک دانه خرما شد اينقدر معلوم
که از وفا دل سخت شکر لبان خاليست
گهر زياس کمر بر شکست موج نه بست
دلى که پر شود از خود زدشمنان خاليست
بجيب تست اگر خلوتى و انجمنيست
برون زخويش کجا ميروى جهان خاليست
بهمزبانى آن چشم سرمه سا (بيدل)
چو ميل سرمه زبان من از بيان خاليست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید