شماره ٢٤٢: چون سحر طوما چاک سينه ام واکردنى است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چون سحر طوما چاک سينه ام واکردنى است
آرزو مستورى ئى دارد که رسواکردنى است
چون حبابم داغ دارد حيرت تکليف شوق
ديده محروم نگاه و سير دريا کردنى است
از نفس دزديدن بوى گلم غافل مباش
دامن پيچيده ئى دارم که صحرا کردنى است
نيستم بيهوده گرد چارسوى اعتبار
مشت خاکى دارم و با باد سوداکردنى است
خواهش کو تا توانم فال نوميدى زدن
سوختن را نيز خاشاکى مهياکردنى است
جيب نازى ميدرد صبح بهار جلوه ئى
مژده اى آئينه رنگ رفته پيداکردنى است
ميکند خاکسترى گرد از نقاب اخگرم
قمرى ئى در بيضه مينالد تماشاکردنى است
قيد هستى برنتابد جوش استيلاى عشق
چون هوا گرمى کند بند قبا واکردنى است
کشتى موج بطوفان شکستن داده ايم
تا نفس باقيست دست عجز بالاکردنى است
پيکر خاکى ندارد چاره از عرض غبار
نسخه ما بسکه بى ربط است اجزاکردنى است
عجز ميگويد به آواز حزين درگوش من
کز پر وامانده سير عافيتها کردنى است
لطف معنى بيش ازين (بيدل) ندارد اعتبار
از خيال نازکت بوى گل انشا کردنى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید