شماره ٢١٥: تو مست وهم و درين بزم بوى صهبا نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تو مست وهم و درين بزم بوى صهبا نيست
هنوز جز بدل سنگ جاى مينا نيست
خيال عالم بيرنگ رنگها دارد
کدام نقش که تصوير بال عنقا نيست
بمير و شهره شو اى دل کزين مزار هوس
چراغ مرده عيانست و زنده پيدا نيست
بچشم بسته خيال حضور حق پختن
اشاره ايست که اينجا نگاه بينا نيست
دلت بعشوه عقبى خوش است ازين غافل
که هر کجا توئى آنجا بغير دنيا نيست
بهر چه وارسى از خودگذشتنى دارد
بهوش باش که امروز رفت و فردا نيست
بنا اميدى ما رحمى اى دليل فنا
که آشيان هوسيم و درين چمن جا نيست
حرير کارگه وهم را چه تار و چه پود
قماش ما زلطافت تميز فرسا نيست
تو جلوه ساز کن و مدعاى دل درياب
زبان حيرت آئينه بى تقاضا نيست
غريق بحر زفکر حباب مستغنى است
رسيده ايم بجائيکه (بيدل) آنجا نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید