شماره ١٩٩: تا زحسن او گلستان تماشا رنگ داشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا زحسن او گلستان تماشا رنگ داشت
حيرت از آئينه ام دستى بزير سنگ داشت
ياد آن عيشيکه از نيرنگ جولان کسى
گرد من در پرده چون صبح بهاران رنگ داشت
تا نفس بال فغان زدرنگ صحرا ريخت دل
عمرها اين شمع خامش کلبه ام را تنگ داشت
کامرانى ها بلا شد ورنه از بيحاصلى
دست بر هم سوده من دامنى در چنگ داشت
آب ميگشتيم کاش از عرض صافيهاى دل
کان تنزه جلوه از آئينه داران ننگ داشت
ترک تمکين جوهر اداراک ما بر باد داد
آتش ما اعتبار آبرو در سنگ داشت
عشق هم دارد تلافيها که چون ميناى مى
هر قدر خون بود در دل چهره ما رنگ داشت
تا کى از شرم تماشا بايدم گرديد آب
ايخوش آن آئينه کز هستى نقاب زنگ داشت
بسکه ما بيچارگان آفت نصيب افتاده ايم
رنگ ما بشکست اگر دل با طپيدن جنگ داشت
منفعل از دعوى نشو و نماى هستيم
ساز من در خاک (بيدل) بيش ازين آهنگ داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید