شماره ١٩١: بى محابا بر من مجنون ميفشان پشت دست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بى محابا بر من مجنون ميفشان پشت دست
چون سپر غافل مزن بر تيغ عريان پشت دست
بار هر دوشى بقدر دستگاه قدرت است
برنمى دارد بغير از زخم دندان پشت دست
چشم دنيا دار هر جا مى کشايد دام حرص
مى نهد بر خاک کشکول گدايان پشت دست
خاک گردم کز غبار سرنوشت آيم برون
چون نگين نتوان زدن بر نام آسان پشت دست
دخل در کار جهان کم کن که مانند هلال
ميشود از ناخنت آخر نمايان پشت دست
معنى اقبال و ادبار جهان فهميد نيست
با وجود گنج در دست است عريان پشت دست
چشم وا کردن درين محفل شگون خوش نداشت
خورد سرتاپاى شمع آخر ز مژگان پشت دست
از مکافات عمل غافل نبايد زيستن
ميرسد از پشت دست آخر بدندان پشت دست
طينت تسليم خويان نيست باب انقلاب
هست دربست و کشاد پنجه يکسان پشت دست
ديده حق بين بر هم غير ميپوشى چرا
برچه عالم ميزنى اى خانه ويران پشت دست
بى جمالت هر کجا بستيم احرام چمن
بازگشتيم از ندامت گل بدامان پشت دست
در غبار حاجت استغناى ما محجوب ماند
کف کشودن از نظرها کرد پنهان پشت دست
(بيدل) از خود رنگ و بوى اعتبار افشانده ايم
همچو گل مائيم و دامن تا گريبان پشت دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید