شماره ١٨٩: بيقرارى هاى چرخ از دست کجرفتارى است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيقرارى هاى چرخ از دست کجرفتارى است
خاک را آسودگى از پهلوى هموارى است
نيست غير از سوختن عيد مذلت پيشگان
خار را در وصل آتش پيرهن گلنارى است
از مزاج ما چه ميپرسى که چون ريگ روان
خاک ما چون آب از ننگ فسردن جارى است
گر ز دست ما نيايد هيچ جانى ميکنيم
ناله بلبل درين گلشن گل بيکارى است
آبروخواهى مقيم آستان خويش باش
اشک را از ديده پا بيرون نهادن خوارى است
پرفشانى نيست ممکن بسمل تصوير را
زخمى تيغ تحير از طپيدن عارى است
دست همت آستين مى گردد از خالى شدن
سرنگونى مرد را از خجلت نادارى است
دست همت آستين مى گردد از خالى شدن
سرنگونى مرد را از خجلت نادارى است
شعله خاکستر شود تا آورد چشمى بهم
يک مژه آسودگى اينجا بصد دشوارى است
غير تيغ او که بردارد سر افتادگان
خفتگان را صبح روشن صندل بيدارى است
بگذر از فکر خرد (بيدل) که در بزم وصال
گردش آنچشم ميگون آفت هشيارى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید