شماره ١٨٢: بيرخت در چشمه آئينه خاک است آب نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيرخت در چشمه آئينه خاک است آب نيست
چشم مخمل راز شوق پاى بوست خواب نيست
بعد کشتن خون ما رنگ است در پرواز شوق
آب و خاک بسملت از عالم سيماب نيست
شوخى مهتاب و تمکين کتان پر ظاهر است
بر بناى صبر ما شوقت کم از سيلاب نيست
کى تواند آينه عکس ترا در دل نهفت
ضبط اين گوهر بچنگ سعى هر گرداب نيست
سايه را آئينه خورشيد بودن مشکلست
خودبخود در جلوه باش اينجا کسى را تاب نيست
خرقه از لخت جگر چون غنچه در برکرده ايم
در ديار ما قماش دل درستى باب نيست
اى حباب از سادگى دست دعا بالا مکن
در محيط عشق جز موج خطر محراب نيست
برگ برگ اين گلستان پرده دار غفلت است
غنچه بيدار اگر گل گشت گل بيخواب نيست
دور نبود گر فلک پيچد بخويش از ناله ام
دود را از شعله حاصل غيرپيچتا و تاب نيست
تا توانى چون نسيم آزادگى از کف مده
آشناى رنگ جمعيت گل اسباب نيست
از فروغ اين شبستان دست بايد شست و بس
آب گرديده است سامان طرب مهتاب نيست
(بيدل) از اين باب دنيا چشم سرسبزى مدار
کشت اين شطرنج با زان دغل سيراب نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید