شماره ١٧٧: بيا که هيچ بهارى بحسرت ما نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيا که هيچ بهارى بحسرت ما نيست
شکسته رنگى اميد بى تماشا نيست
بقدر پر زدن ناله وسعتى داريم
غبار شوق جنون مشرب است صحرا نيست
زما و من بسکوت اى حباب قانع باش
که غير ضبط نفس نام اين معما نيست
غنا مخواه که تمثال هستى امکان
برون آئينه احتياج پيدا نيست
چو موج اگر بشکستى رسى غنيمت دان
درين محيط که جز دست عجز بالا نيست
بهرچه مى نگرى پرفشان بيرنگيست
که گفته است جهان آشيان عنقا نيست
اگر زوهم برائى چه موج و کو گرداب
جهان بخويش فرو رفته است دريا نيست
حساب هيچکسى تا کجا توان دادن
بقا کدام و چه هستى فنا هم از ما نيست
بآرميدگى شمع رفته ايم از خويش
دليل مقصد از سرگذشتگان پا نيست
به هرزه بال ميفشان درين چمن (بيدل)
که هر طرف نگرى جز در قفس وا نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید