شماره ١٧٥: بى ادب بنياد هستى عافيت در بار نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بى ادب بنياد هستى عافيت در بار نيست
غير ضبط خود شکست موج را معمار نيست
هرکس اينجا سود خود در چشم پوشى ديده است
خودفروشان عبرتى آئينه در بازار نيست
حرص خلقى را درين محفل بمخمورى کداخت
غيرچشم سيرجام هيچکس سرشار نيست
حسن و عشق آئينه شهرت گرفت از اتفاق
تا نباشد از دو سر محکم صدا در تار نيست
سختى دل ناله را سنگ ره آزادگيست
رشته تا صاحب گره باشد رهش هموار نيست
تا فنا ما را همين تار نفس بايد گسيخت
شمع يکدم فارغ از وا کردن زنار نيست
غفلت عالم فزود از سرگذشت رفتگان
هرکجا افسانه باشد هيچکس بيدار نيست
تا توان از صورت انجام خود واقف شدن
با وجود نقش پا آئينه ئى در کار نيست
مفت چشم ماست سير اين چمن اما چه سود
اينقدر رنگى که ميبالد کم از ديوار نيست
اشک ما را پاس ناموس ضعيفى داغ کرد
ورنه مژگان تا بجيب و دامن آن مقدار نيست
چون نفس يکسر وطن آواره نوميدئيم
گر همه دل جاى ما باشد که ما را بار نيست
کى توان (بيدل) حريف چاک رسوائى شدن
چون سحر پيراهن ما يک گريبان وار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید