شماره ١٦٣: بسکه ساز اين بساط آشفتگيهاى دل است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه ساز اين بساط آشفتگيهاى دل است
بى شکست شيشه اميد چراغان مشکلست
صيد مجنون طينتان بى دام الفت مشکلست
هر که بيمار محبت گشت سرتا پا دل است
چشم وا کردن کفيل فرصت نظاره نيست
پرتو اين شمع آغوش وداع محفل است
وحدت و کثرت چو جسم و جان در آغوش هم اند
کاروان روز و شب ادر دل هم منزل است
در غبار بيدلان دام نزاکت چيده اند
کيست دريابد که ليلى پرده دار محمل است
ديده تنها کاسه دريوزه ديدار نيست
از طپش در هر بن مويم هجوم سائل است
دانه مجنون سرشت مزرع رسوائيم
ريشه ام گل کردن چاک گريبان دل است
حيرت آئينه با شوخى نمى گردد بدل
بيخود آن جلوه ام تکليف هوشم مشکلست
هيچ موجودى بعرض شوق ناقص جلوه نيست
ذره هم در رقص موهومى که دارد کامل است
بسکه هر عضوم اثر پرورده بيداد اوست
رنگ اگر در خون من يا بى حناى قاتل است
غرقه صد کلفتم از عجز من غافل مباش
هر نفس کز سينه ام سر مى کشد دست دل است
عرض نيرنگ طپش هاى مرا تکرار نيست
اشک هر مژگان زدنها رنگ ديگر بسمل است
تا به بيدردى توانى ساعتى آسوده زيست
(بيدل) از الفت تبرا کن که الفت قاتل است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید