شماره ١٥٥: بسکه اين گلشن افسرده کدورت رنگ است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه اين گلشن افسرده کدورت رنگ است
نفس غنچه بر آئينه شبنم زنگ است
از تماشاگه حيرت نتوان غافل بود
بزم بى رنگى آئينه سراپا رنگ است
در مشرب زن و از قيد مذاهب بگريز
عافيت نيست در آن بزم که سازش جنگ است
هر طرف موج خياليست بطوفان همدوش
کشتى سبز فلک غرقه آب بنگ است
غره هرزه دويهاى طلب نتوان بود
سر ما سجده فروش کف پاى لنگ است
ثمر کينه دهد مهر بطبع ظالم
آتش است آنهمه آبى که نهان در سنگ است
دورى دامن وصل است بخود پيچيدن
غنچه گر واشود از خويش گلش در چنگ است
طلبم تا سر کوى تو بپرواز کشيد
آب خود را چو بگلشن برساند رنگ است
وحشتم در قفس بال و پرافشانى نيست
ساز پروانه اين بزم شرر آهنگ است
بسکه چون رنگ ز شوقت همه تن پروازيم
خون ما را دم بسمل ز چکيدن ننگ است
مفت آن قطره کزين بحر تسلى نخريد
بى طپيدن دو جهان برگهر ما تنگ است
از قدم نيست جدا عشرت مجنون (بيدل)
شور زنجير نواسنج هزار آهنگ است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید