شماره ١٤٩: بزم پيرى کز قد خم گشته ما چنگ اوست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بزم پيرى کز قد خم گشته ما چنگ اوست
برق آه نااميدى شوخى آهنگ اوست
دل بوحشت نه که چرخش سفله فرصت دشمن است
روز و شب يک جنبش مژگان چشم تنگ اوست
وادى عجزى بپاى بيخودى طى کرده ام
کز نفس تا ناله گشتن عرض صد فرسنگ اوست
بيقرار شوق را چون موج نتوان ديد سهل
شورش درياى امکان يک شکست رنگ اوست
نسبت خاصى است محو شعله ديدار را
حيرتى دارم که گر آئينه گردم ننگ اوست
دل عبث در بند تمکين خون طاقت مى خورد
اى خوشان مينا که ياد استقامت سنگ اوست
صاف دل هرگز غبار خويش ننمايد بکس
آنچه در آئينه روشن نه بينى زنگ اوست
دورى و نزديکى از زير و بم سازدوئيست
هجر و وصلى نيست اينجا پرده نيرنگ اوست
عضو عضوم را خيالش مرغ دست آموز است
گر کند پرواز رنگم چون حنا در چنگ اوست
نيست جاى عشق (بيدل) مسند فرزانگى
اين شهنشاهيست کز داغ جنون اورنگ اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید