شماره ١٤٦: برگ و سازم جز هجوم گريه بيتاب نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
برگ و سازم جز هجوم گريه بيتاب نيست
خانه چشمى که من دارم کم از گرداب نيست
رشته قانون يا سم از نواهايم مپرس
در گسستن عالمى دارم که در مضراب نيست
تا بذوق گوهر مقصد توان زد چشمکى
در محيط آرزو يک حلقه گرداب نيست
دست و پا از آستين ود امن آنسو ميزنيم
مشرب ديوانگان زندانى آداب نيست
در شبستان سيه بختى ز بس گم گشته ايم
سايه ما نيز بار خاطر مهتاب نيست
زاهدا لاف محبت ميزنى هشيار باش
زخم شمشير است اين خميازه محراب نيست
خار خار بور يا و دلق فقر از دل برآر
آتش است اى خواجه اينها مخمل و سنجاب نيست
ديدها باز است و اسباب تماشا مغتنم
ليک در ملک خرد جز جنس غفلت باب نيست
ز اختلاط سخت رويان کينه جولان ميکند
سنگ و آهن تا بهم نايد شرر بيتاب نيست
حال دل پرسيده ئى بيطاقتى آماده باش
شوخى افسانه ما دستگاه خواب نيست
مدعا تحقيق و دل جنس اميد آه از شعور
ما چنان آئينه داريم کانجا باب نيست
آنچه ميگويند عنقا اى ز خود غافل توئى
گر توانى يافت خود را مطلبى ناياب نيست
شوخى تمثال هستى برنتابد پيکرم
آنقدر خاکم که در آئينه من آب نيست
(بيدل) آن برق نظرها آنچنان در پرده ماند
غافلان گرم انتظار و محرمان را تاب نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید