شماره ١٤٥: بر کمر تا بهله آن ترک نزاکت مست بست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بر کمر تا بهله آن ترک نزاکت مست بست
نازکى در خدمت موى ميانش دست بست
بگذر از اميد آگاهى که در صحراى وهم
چشم ما گرديکه خواهد تا ابد ننشست بست
خاک برسر کرد خلقى را غرور بام و در
نقش پا بايست طاق اين بناى پست بست
هرزه فکر حرص مضمونهاى چندين آبله
تا بدامان قناعت پاى ما نشکست بست
شمع خاموشيم ديگر ناز رعنائى کراست
عهد ما با نقش پا رنگى که از رو جست بست
قطره وارى تا ازين دريا کشى سربرکنار
بايدت چون موج گوهر دل بچندين شست بست
بى زبان از خجلت اظهار مطلب مرده ايم
بايد از خاکم لب زخمى که نتوان بست بست
ياد چشم او خرابات جنون ديگر است
شيشه بشکن تا توانى نقش آن بدمست بست
هيچکس (بيدل) حريف طرف دامانش نشد
شرم آن پاى حنائى عالمى را دست بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید