شماره ١٤٢: برق با شوقم شرارى بيش نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
برق با شوقم شرارى بيش نيست
شعله طفل نيسوارى بيش نيست
آرزوهاى دو عالم دستگاه
از کف خاکم غبارى بيش نيست
چون شرارم يک نگه عرض است و بس
آينه اينجا دچارى بيش نيست
لاله و گل زخمى خميازه اند
عيش اين گلشن خمارى بيش نيست
تا بکى نازى بحسن عاريت
ما و من آئينه دارى بيش نيست
ميرود صبح و اشارت ميکند
کاين گلستان خنده وارى بيش نيست
تا شوى آگاه فرصت رفته است
وعده وصل انتظارى بيش نيست
دست از اسباب جهان برداشتن
سعى گر مرد است کارى بيش نيست
چون سحر نقديکه در دامان تست
گر بيفشانى غبارى بيش نيست
چند در بند نفس فرسودنت
محو آن دامى که تارى بيش نيست
صد جهان معنى بلفظ ما گم است
اين نهانها آشکارى بيش نيست
غرقه وهميم ورنه اين محيط
از تنک آبى کنارى بيش نيست
اى شرر از همرهان غافل مباش
فرصت ما نيز بارى بيش نيست
(بيدل) اين کم همتان بر عز و جاه
فخرها دارند و عارى بيش نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید