شماره ١٣٩: بر طپيدنهاى دل هم ديده ئى واکردنيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بر طپيدنهاى دل هم ديده ئى واکردنيست
رقص بسمل عالمى دارد تماشا کردنيست
يا بخود آتش توان زد يا دلى بايد گداخت
گر دماغ عشق باشد اينقدر هاکردنيست
از ورق گردانى شام و سحر غافل مباش
زير گردون آنچه امروز است فردا کردنيست
هر کف خاکى بجوش صد گداز آماده است
يکقلم اجزاى اين ميخانه صهبا کردنيست
خاک ما خون گشت و خونها آب گرديد و هنوز
عشق مى داند که بى رويت چه با ما کردنيست
حشر آرامى دگر دارد غبار بيخودى
يک قيامت از شکست رنگ برپاکردنيست
بى نشانى ميزند موج از طلسم کائنات
گر همه رنگست هم پرواز عنقا کردنيست
حيرتى دادم خبر از پرده زنگار جسم
شايد اين آئينه دل باشد مصفا کردنيست
مشرب درد تو دارم سير عالم کرده ام
گر همه يکقطره خونست دل جاکردنيست
اضطرابم در گره دارد کف خاکسترى
چون سپند از ناله من سرمه انشاکردنيست
قامت خم گشته ميگويند آغوش فناست
ناخنى گل کرده ام اين عقده هم واکردنيست
شخص تصويريم (بيدل) از کمال ما مپرس
حرف ما ناگفتنى و کار ما ناکردنيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید