شماره ١٣٥: بدست و تيغ کسى خون من حنا بسته است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بدست و تيغ کسى خون من حنا بسته است
بحيرتم که عجب تهمت بجا بسته است
ز جيب ناز خطش سر برون نمى آرد
ز بسکه عهد بخلوتگه حيا بسته است
زه قباى بتى غنچه کرد دلها را
که حسنش از رگ گل بند برقبا بسته است
غبار همه تن بال حسرت است اما
ادب همان ره پرواز مدعا بسته است
بوادى طلبت نارسائى عجزيم
که هر که رفته ز خود خويش را بما بسته است
اميدهاست که جز سجده ام نفرمايد
کس که خاصيت عجز بر گيا بسته است
تن از بساط حريدم چه گونه بندد طرف
که دل بسلسله نقش بوريا بسته است
نگاه حسرتم و نيست تاب پروازم
که حيرت از مژه ام بال بر قفا بسته است
گداخت حيرت نقاش رنگ تصويرم
که نقش هستى من بى نفس چرا بسته است
مگر بآتش دل التجا برم چو سپند
که بى زبانم و کارم بناله وابسته است
چو شمع تا بفنا هيچ جا نياسايم
مرا سريست که احرام نقش پا بسته است
مگر ز زلف تو دارد طريق بست و کشاد
که (بيدل) اينهمه مضمون دل گشا بسته است »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید