شماره ١٢٨: باز وحشى جلوه ئى در ديده جولان کرد و رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز وحشى جلوه ئى در ديده جولان کرد و رفت
از غبارم دست برهم سوده سامان کرد و رفت
پرتو حسنى چراغ خلوت انديشه شد
در دل هر دره صد خورشيد پنهان کرد و رفت
رنجها در عالم تسليم راحت ميشود
شمع از خار قدم سامان مژگان کرد و رفت
بى تميزى دامن نازى بصحرا ميفشاند
شوخى انديشه ما را گريبان کرد و رفت
بود در طبع سحر نيرنگ شبنم سازئى
تنگى غفلت نفس را اشک غلطان کرد و رفت
نيستم آگه ز نقش هستى موهوم خويش
اينقدر دانم که بر آئينه بهتان کرد و رفت
رنگ گرداندن غبار دست برهم سوده بود
بيخودى آگاهم از وضع پشيمان کرد و رفت
سعى بيرون تازيت زين بحر پردشوار نيست
ميتوان چون موج گوهر ترک جولان کرد و رفت
خاک غارت پرور بنياد اين ويرانه ايم
هر که آمد اندکى ما را پريشان کرد و رفت
جاى دل (بيدل) درين محفل سپندى داشتم
بسکه تنگ آمد پرى افشاند و افغان کرد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید