شماره ١٢٢: با دل تنگست کار اينجا زحرمان چاره نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
با دل تنگست کار اينجا زحرمان چاره نيست
گرهمه صحرا شويم از رنج زندان چاره نيست
زامد و رفت نفس عمريست زحمت ميکشيم
خانه ما را ازين ناخوانده مهمان چاره نيست
دشت تا معموره يکسر از غبار دل پر است
هيچکس را هيچ جا زين خانه ويران چاره نيست
تا نفس باقيست بايد چون نفس آواره زيست
اى سحر بنياد از وضع پريشان چاره نيست
سعى تدبير سلامت هم شکست ديگر است
در علاج زخم خار از چين دامان چاره نيست
دامن خود نيز بايد عاقبت از دست داد
کف بهم سائيدن از طبع پشيمان چاره نيست
جرأت پيرى چه مقدار انفعال زندگيست
پشت دستى هم گر افشارى زدندان چاره بيست
آدم از بهرچه گندم گون قرارش داده اند
يعنى اين ترکيب را از حسرت نان چاره نيست
آگهى گردد و عالم شبهه دارد در کمين
تا نگه باقيست از تشويش مژگان چاره نيست
کارها با غيرت عشق غيور افتاده است
ششجهت ديدار ما را از گريبان چاره نيست
عمرها شد در کف رنگ حنا آئينه است
گر نيايد يادت از خون شهيدان چاره نيست
برق تازى بارم هر ذره دارد توأمى
اى خراب ليلى از سير غزالان چاره نيست
شامل است اخلاق حق با طور خوب و زشت خلق
شخص دين را (بيدل) از گبر و مسلمان چاره نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید