شماره ١١٥: اى عدم پرورده لاف هستيت جاى حياست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى عدم پرورده لاف هستيت جاى حياست
بى نشانى را نشان فهميده ئى تيرت خطاست
سايه را وهم بقا در عجز خوابانيده است
ورنه يک گام از خودت آنسو جهان کبرياست
شبنم اين باغ مژگانى ندارد در نظر
گر تو برخيزى زخود برخاستنهايت عصاست
بى خميدن از زمين نتوان گهر برداشتن
آنچه بردارد دلت زين خاکدان قد دو تاست
نقص بينائيست کسب عبرت از احوال مرگ
چشم اگر باشد غبار زندگى هم توتياست
خودسريها از مقام امن دور افتادن است
ناله تا انداز شوخى ميکند از دل جداست
جز فنا صورت نبندد اعتبار زندگى
گو بنالد يا بخود پيچد نفس جزو هواست
خيرها را جلوه شر ميدهد چرخ دورنگ
پشت کاغذ در نظر چپ مينمايد نقش راست
بسکه تنگى کرد جا بر خوان انعام فلک
ميهمانان هوس را خوردن پهلو غذاست
اوج دولت سفله طبعان را دوروزى بيش نيست
خاک اگر امروز بر چرخ است فردا زير پاست
نازنينان فارغ از آرايش مشاطه اند
حسن معنى را همان رنگينى معنى حناست
حرف سردى کوه تمکين را زجا برميکند
از نسيمى خانه بيتابى دريا بپاست
عجز طاقت سد راه رفتن از خويشم نشد
(بيدل) از واماندگى سرتابپاى شمع پاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید