شماره ٩٩: اشک يک لحظه بمژگان بار است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اشک يک لحظه بمژگان بار است
فرصت عمر همين مقدار است
زندگى عالم آسايش نيست
نفس آئينه اين اسرار است
بسکه گرم است هواى گلشن
غنچه اينجا سر بى دستار است
شيشه ساز نم اشکى نشوى
عالم از سنگ دلان کهسار است
خشت داغيست عمارت گر دل
خانه آينه يک ديوار است
ميکشى سرمه عرفان نشود
بينش از چشم قدح دشوار است
همچو آئينه اگر صاف شوى
همه جا انجمن ديدار است
گوش کوتا شود آئينه راز
ناله ما نفس بيمار است
درد گل کرد زکفر و دين شد
سبحه اشک مژه زنار است
نيست گرداب صفت آرامم
سرنوشتم بخط پرکار است
از نزاکت سخنم نيست بلند
از صدا ساغر گل را عار است
غافل از عجز نگه نتوان بود
آسمان ها گره اين تار است
نکشد شعله سر از خاکستر
نفس سوختگان هموار است
(بيدل) از زخم بود رونق دل
خنده گل نمک گلزار است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید