شماره ٩٨: اشک از مژگان درين ويرانه نشکست و نريخت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اشک از مژگان درين ويرانه نشکست و نريخت
خوشه خشکى داشت اينجا دانه نشکست و نريخت
زير گردون صد هزاران سر بباد فتنه رفت
کهنه خشتى زين ندامتخانه نشکست و نريخت
در کشاکش اقتدار اره اقبال دهر
اينقدرها بس که يکدندانه نشکست و نريخت
آه ازان روزيکه استغناى غيرت زاى عشق
خاک صحرا بر سر ديوانه نشکست و نريخت
سعى سر چنگ ملامت چاره سودا نکرد
موى از مجنون بچندين شانه نشکست و نريخت
مجلس مى شيشه و پيمانه بسيار داشت
هيچکس چون محتسب مستانه نشکست و نريخت
در بر اين انجمن رنگى نگردانيد شمع
تا قيامت هم پر پروانه نشکست و نريخت
باعث هر گريه و فرياد لطف آشناست
شيشه و صهباى ما بيگانه نشکست و نريخت
مرگ ميباشد علاج تشنه کاميهاى حرص
پر نشد پيمانه تا پيمانه نشکست و نريخت
تا ابد در خاک اگر جوئى نخواهى يافتن
آنقدح کز بازى طفلانه نشکست و نريخت
ماتم امروز ديد و نوحه فردا شنيد
اشک ما (بيدل) بهيچ افسانه نشکست و نريخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید