شماره ٨٦: آن شعله که در دل شرر عشق و هوس ريخت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن شعله که در دل شرر عشق و هوس ريخت
کرد نفسى بود که رنگ همه کس ريخت
صد دشت زخويش آنطرفم از طپش دل
شمع ره گم گشتگيم سعى جرس ريخت
فرياد که نقشى ندمانيد حبابم
تا دمزدم اين آينه از تاب نفس ريخت
صد خلد حلاوت پى پرواز هوس رفت
شيرينى جانم همه در راه مگس ريخت
شرمنده صياد خودم چون نفس صبح
کز نيم طپش گرد من از چاک قفس ريخت
معمورى بنياد جسد بر سر هيچ است
آتشکده ها رنگ بنائيست که خس ريخت
همقافله حيرت سرشار نگاهيم
کر دره ما سرمه بآواز جرس ريخت
برداشتن از کوى توام صرفه ندارد
خواهد کف خاکم بسر و چشم عسس ريخت
در خانه همان بار بدوشم چه توانکرد
معمار ازل رنگ بنايم زنفس ريخت
درس ورق عجز من امروز روانى است
رنگم برهت ساز قدم کرد زبس ريخت
غافل نشوى از دل افسرده (بيدل)
خونيست درين پرد که بايد بهوس ريخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید