شماره ٧٥: آخر سياهى از سرد اغم بدر نرفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آخر سياهى از سرد اغم بدر نرفت
زين شب چو موى چينى اميد سحر نرفت
در هستى و عدم همه جا سعى مطلبى است
از ريشه زير خاک تلاش ثمر نرفت
نوميد اصل رفت جهانى بذوق فرع
تا وضع قطره داشت ز دريا گهر نرفت
از بسکه تنگ بود گذرگاه اتفاق
چون سبحه خلق جز بسر يکدگر نرفت
بر شعله ها زپرده خاکستر است ننگ
کاوارگى سريست که در زير پر نرفت
در کوچه سلامت دل پا شمرده نه
زين راه بى ادب نفس شيشه گر نرفت
آنجا که نامه رم فرصت نوشته اند
ما رفته ايم قاصد ديگر اگر نرفت
گر محرمى بضبط نفس کوش کز ادب
حرفى بحق رسيده ز لب پيشتر نرفت
زين خاکدان که دامن دلها گرفته است
خلقى ز خويش رفت و بجاى دگر نرفت
بر حرص پشت پا زدم اما چه فائده
گردى فشانده ام که زد امان تر نرفت
(بيدل) ز دل غبار علايق نمى رود
سر سوده شده چو صندل و اين دردسر نرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید