شماره ٧٢: هيشه سنگدلانند نامدار طرب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هيشه سنگدلانند نامدار طرب
زخنده نقش نگين را بهم نيايد لب
زبان حاسد و تمهيد راستى غلط است
کجى بدر نتوان برد از دم عقرب
سواد فقر اثر مايه صفاى دل است
چو صبح پاک نما چهره ئى بدامن شب
بغير عشق نداريم هيچ آئينى
گزيده ايم چو پروانه سوختن مذهب
هنر با هل حسد ميدهد نتيجه عيب
زجوهر است در ابروى تيغ چين غضب
هوس چگونه کند شوخى از دل قانع
بدامن گهر آسوده است موج طلب
بدشت عجز تحير متاع قافله ايم
اگر بر آينه محمل کشيم نيست عجب
چو چشمه زندگى ما با شک موقوفست
دگر زگريه ما بيخودان مپرس سبب
بساط زلف شود چيده در دميدن خط
بچاک سينه صبح است چين دامن شب
جهان قلمرو اظهار بى نيازيهاست
کدام ذره که او نيست آفتاب نسب
سر از ره تو چسان واکشم که بى قدمت
رکاب با دل سنگين تهى کند قالب
زبسکه دشمن آسودگيست طينت من
چو شعله ميشکند رنگم از شکستن تب
قدح پرستى از اسباب فارغم دارد
کتاب دردسرى شسته ام بآب عنب
بخامشى طلب از لعل يا رکام اميد
که بوسه رو ندهد تا بهم نيارى لب
به پيش جلوه طاقت گداز او (بيدل)
گزيد جوهر آئينه پشت دست ادب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید