شماره ٦٢: ميدهد دل را نفس آخر بسيل اضطراب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ميدهد دل را نفس آخر بسيل اضطراب
خانه آئينه ئى داريم و ميگردد خراب
در محيط عشق تا سر در گريبان برده ايم
نيست چون گرداب رزق ما بغير از پيچ و تاب
کاش با انديشه هستى نمى پرداختيم
خواب ديگر شد غبار بينش از تعبير خواب
يک گره وار از تعلق مانع وارستگيست
موج اينجا آبله در پاست از نقش حباب
بسمل شوق گل انداميست سر تا پاى من
ميتوان چون گل گرفت از خنده زخمم گلاب
در محبت چهره زردى بدست آورده ايم
زين گلستان کرده ام برگ خزانى انتخاب
پيش روى او که آتش رنگ ميسازد زشرم
آينه از ساده لوحى ميزند نقشى بر آب
در تماشاگاه بوى گل نگه را بار نيست
آب ده چشم هوس اى شبنم از سير نقاب
تا بکى بيکار باشد جوهر شمشير ناز
گرچه ميدانم نگاهت فتنه است اما مخواب
در دبستان تماشاى جمالت هر سحر
دارد از خط شعاعى مشق حيرت آفتاب
شور حشرانگيخت دل از سعى خاکستر شدن
سوخت چندانکه سر تا پا نمک شد اين کباب
ناقصانرا (بيدل) آسان نيست تعليم کمال
تا دمد يکدانه چندين آبرو ريزد سحاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید