شماره ٦١: ممسک اگر بعرض سخاجوشد از شراب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ممسک اگر بعرض سخاجوشد از شراب
دستى بلند ميکند اما بزير آب
طبع کرم فسرده دست تهى مباد
برکشت عالميست ستم خشکى سحاب
اين است اگر سماجت ارباب احتياج
رحم است بر مزاج دعاهاى مستجاب
غارت نصيب حسرت درد محبتم
نگريست بيدلى که زچشمم نبرد آب
دل آنقدر گريست که غم هم بسيل رفت
آتش در آب غوطه زد از اشک اين کباب
افسانه سازى شرر و برق تابکى
گر مرد اين رهى تو هم از خود برون شتاب
ياران عبث بوهم تعلق فسرده اند
اينجاست چون نگه قدم از خانه در رکاب
صبح از نفس دو مصرع برجسته خواند و رفت
ديوان اعتبار و همين بيتش انتخاب
خواهى نفس خيال کن و خواه گرد وهم
چيزى نموده ايم در آئينه حباب
محويم و باعثى زتحير پديد نيست
اى فطرت آب گرد و زما رفع کن حجاب
معنى چه وانمايد ازين لفظ هاى پوچ
پر تشنه است جلوه و آئينها سراب
در بزم عشق علم چه و معرفت کدام
تا عقل گفته ايم جنون ميدرد نقاب
در عالمى که ياد تو با ما مقابل است
آئينه ميکشد برخ سايه آفتاب
(بيدل) زجوش سبزه درين ره فتاده است
بى چشم يکجهان مژه تهمت پرست خواب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید