شماره ١٤: هوس مشتاق رسوائى مکن سود اى پنهان را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هوس مشتاق رسوائى مکن سود اى پنهان را
بروى خنده مردم مکش چاک گريبان را
به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افگن
چو شبنم آبروئى نيست اينجا چشم گريان را
برين محفل نظر واکردنم چون شمع ميسوزد
تبسم در نمک خواباند اين زخم نمايان را
کفى افشانده ام چون صبح ليک از ننگ بيکارى
بوحشت دسته مى بندم شکست رنگ امکان را
بعرض ناز معشوقى کشيد از گريه کار من
سرشک آخر سرانگشت حنائى کرد مژگان را
نقاب از آه من برد اروچاک دل تماشاکن
حجابى نيست جز گرد نفسها صبح عريان را
غبارى ديده ديگر ز حال ما چه ميپرسى
شکست آئينه پرداز است رنگ ناتوانان را
ز محو جلوه ات شوخى سرموئى نمى بالد
نگه در ديده آئينه خون شد چشم حيران را
ز گر درنگ اين گلشن نبود امکان برون جستن
برنگ صبح آخر بر خود افشانديم دامان را
زبينائيست از خار علائق دامن افشاندن
نگاه آن به که بردارد ز راه خويش مژگان را
درين گلشن باين تنگى نبايد غنچه گرديدن
چو گل يک چاک دل واشو بدامن کش گريبان را
مجو از هرزه طبعان جوهر پاس نفس (بيدل)
که حفظ بوى خود مشکل بود گل هاى خندان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید