شماره ٧٨٦: تمتع با کمال قرب از آن رعنا نمى بينم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تمتع با کمال قرب از آن رعنا نمى بينم
که زير پا نبيند يار و من بالا نمى بينم
مگر از دور گرد محمل ليلى نمايان شد؟
که از مجنون اثر در دامن صحرا نمى بينم
کمينگاه نگاه حسرت آلودى است هر مويم
اگر در چهره محجوب او رسوا نمى بينم
فرامش وعده من گر نه مکرى در نظر دارد
چرا امروز ذوق از وعده فردا نمى بينم؟
به راهم خار ريزد خصم کوته بين، نمى داند
که من چون شعله بيباک پيش پا نمى بينم
چه حاصل زين که چون پرگار پاى آهنين دارم؟
چو من راه نجات از گردنش بيجا نمى بينم
به درد و داغ غربت زان نهادم دل که چون گوهر
گشاد اين گره از ناخن دريا نمى بينم
من و دامان شب، کامروز در آفاق دامانى
که داد من دهد، جز دامن شبها نمى بينم
نگاه عجز تيغ بد گهر را تيزتر سازد
فلک گر تيغ بارد بر سرم بالا نمى بينم
ربوده است آنچنان فکر و خيال او مرا صائب
که پيش پا به چندين ديده بينا نمى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید