شماره ٧٦٢: نشد سروى درين بستانسرا يک بار همدوشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نشد سروى درين بستانسرا يک بار همدوشم
ز آتش طلعتى روشن نشد محراب آغوشم
سرآمد گر چه در آغوش سازى عمر من چون گل
نشد يک بار دربرآيد آن سرو قباپوشم
سراپايم چو ساغر يک دهن خميازه مى گردد
چو مى گردد به خاطر ياد آن لبهاى مى نوشم
به هر افسانه نتوان همچو طفلان بست چشم من
که قدر وقت دان کرده است آن صبح بناگوشم
نه زان سان شعله ور شد آتش بيتابيم از دل
که لعل آبدار او تواند کرد خاموشم
نباشد بيوفايى شيوه من چون هوسناکان
که در دوران خط از بندگان حلقه در گوشم
لب جان پرورت بر من نه آن حق نمک دارد
که در روز سياه خط شود از دل فراموشم
اگر چه مى توانم زير بار عالمى رفتن
گرانى مى کند دست نوازش بر سر دوشم
چه خواهد کرد صائب باده من با تنک ظرفان
که خم را پايکوبان داشت در ميخانه ها جوشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید