شماره ٧٥٤: نه چون بيد از تهيدستى درين گلزار مى لرزم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نه چون بيد از تهيدستى درين گلزار مى لرزم
که بر بى حاصلى مى لرزم و بسيار مى لرزم
ز بيخوابى مرا چون چشم انجم نيست پروايى
ز بيم چشم بد بر ديده بيدار مى لرزم
در دولتسراى نيستى مى آورد دهشت
ز بيم جان نه چون منصور زير دار مى لرزم
خطر از سبزه بيگانه بسيارست گلشن را
ز خط بر عارض گلرنگ او بسيار مى لرزم
به مستى مى توان بر خود گوارا کرد هستى را
درين ميخانه به هر کس که شد هشيار مى لرزم
نيم ايمن بر آن تنگ دهان از خال شبرنگش
ازين غماز بر گنجينه اسرار مى لرزم
به چشم ناشناسان گوهرم سيماب مى آيد
ز بس بر خويشتن از سردى بازار مى لرزم
نه بهر جان بود لرزيدنم چون مردم بيدل
ز جان سختى بر آن شمشير بى زنهار مى لرزم
حضور خيره چشمان حسن را بى پرده مى سازد
نسيمى را چو مى بينم در آن گلزار مى لرزم
نه از پيرى مرا اين رعشه افتاده است بر اعضا
به آب روى خود چون ساغر سرشار مى لرزم
اگر چه چون شرار از سنگ دارم مهر خاموشى
ز بى ظرفى همان بر خرده اسرار مى لرزم
ز بيکارى نه مرد آخرت نه مرد دنيايم
به هر جانب که مايل گردد اين ديوار مى لرزم
ز زخم داس بر خود خوشه در خشکى نمى لرزد
به عنوانى که من زين چرخ کج رفتار مى لرزم
تجرد در نظرها تيغ چو بين را سبک سازد
نه از دلبستگى بر جبه و دستار مى لرزم
ز سنگ کودکان بر خود نلرزد نخل بارآور
به عنوانى که من زين خلق ناهموار مى لرزم
کند بيتاب اندک پيچ و تابى رشته جان را
بر آن موى ميان از پيچش زنار مى لرزم
به زنجير تعلق گر چه محکم بسته ام دل را
نسيمى گر وزد بر طره دلدار مى لرزم
ندارد درد بى درمان بجز تسليم درمانى
ز تدبير طبيبان بر دل بيمار مى لرزم
ندارد چهره پوشيده رويان تاب رسوايى
ز غيرت سخت بر فرهاد شيرين کار مى لرزم
به صد زنجير اگر بندند اعضاى مرا صائب
چو آب از ديدن آن سرو خوش رفتار مى لرزم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید