شماره ٧٤٨: لب خشک و دل خونين و چشم پر نمى دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
لب خشک و دل خونين و چشم پر نمى دارم
نگه دارد خدا از چشم بد خوش عالمى دارم
به جاى جوهر از آيينه ام زنگار مى جوشد
گوارا باد عيشم، خوش بهار خرمى دارم
دو عالم آرزو در سينه دارم با تهيدستى
بيابان در بيابان کشت و ابر بى نمى دارم
فراغت دارد از ناز طبيبان درد بى درمان
پريشان نيستم هر چند حال درهمى دارم
اشارت برنمى دارد دل وحشى نژاد من
چو ماه نو ازين هنگامه فکر پس خمى دارم
نسيم صبحم، از من خويشتن دارى نمى آيد
گره وا مى کنم از کار مردم تا دمى دارم
شکوه لاله ام را کوه و صحرا برنمى تابد
که در هر نقطه داغى سواد اعظمى دارم
به نقش کم زبازيگاه عالم برنمى خيزم
اميدم بى شمار افتاده گر نقش کمى دارم
به خورشيد بد اختر چون نمايم گوهر خود را
که در يک دم به چشمم مى خورد گر شبنمى دارم
تو کز دل بى نصيبى سير کن در عالم صورت
که من چون غنچه در هر پرده دل عالمى دارم
ز راز آسمانى چون نباشم با خبر صائب
که من چون کاسه زانوى خود جام جمى دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید