شماره ٧٣٣: هزاران معنى پيچيده در زلف سخن دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هزاران معنى پيچيده در زلف سخن دارم
سر زلف سخن بى چشم زخم امروز من دارم
سراپا جوهرم چون تيشه در شيرين زبانيها
عجب نبود سر پرخاش اگر با کوهکن دارم
عجب نبود شود گر تنگ شکر پرده گوشم
که من در خانه خود طوطى شکرشکن دارم
ز دل آرام مى جويم، بخند اى يأس بر رويم
که چشم سازگارى من ز خار پيرهن دارم
مرا چون حلقه در بيرون در تا چند بگذارى
لب حرف آفرينى در خور آن انجمن دارم
نشاط غربت از دل کى برد حب وطن بيرون
به تخت مصرم اما جاى در بيت الحزن دارم
بخند اى آفتاب از شهرت از پيشانى بختم
که من از شام غربت روى در صبح وطن دارم
سر کلک گهربار به هر صيدى فرو نايد
من اين مشکين خدنگ از بهر آهوى ختن دارم
عقيق خاتم شاهم، يمن زندان بود بر من
دل غربت پرستم، جنگ با حب الوطن دارم
مگر امروز مهر از مشرق مغرب برون آمد
که با خورشيد رويى جاى در يک پيرهن دارم
مگر از ابر ظلمت کوکب بختم برون آمد
که امشب کرم شب تابى در آغوش لگن دارم
لباس لفظ را من تار و پود تازگى دادم
ز فکر تازه حق بسيار بر اهل سخن دارم
ز خاک پاک تبريزست صائب مولد پاکم
از آن با عشقباز شمس تبريزى سخن دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید