شماره ٧٢٢: زبان شکوه فرسودى ز چرخ بيوفا دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زبان شکوه فرسودى ز چرخ بيوفا دارم
دلى در گرد کلفت چون چراغ آسيا دارم
شکايت مى کنم از يار و اميد وفا دارم
به اين بيگانگى چشم نگاه آشنا دارم
بريد از سايه خود سرو و افتاد از قفاى او
عنان دل چسان محکم من بى دست و پا دارم
مزن اى شکر بى شرم لاف پاکدامانى
که من چون نيشکر صد جا سر بند ترا دارم
اگر چه خاکسارم، آسمان را گوش مى مالم
به اين پستى عجب دستى بلندى در دعا دارم
ز فکر خنجر مژگان او بيرون نمى آيم
اگر در سايه بيدم به زير تيغ جا دارم
خبر شرط است اى دشمن ز خاک آستان او
مکن کوتاه پايم را که دستى در دعا دارم
به مخمل دستگاهان خواب شيرين تلخ مى سازد
شکر خوابى که من بر روى فرش بوريا دارم
نسيم کاروان مصرم اى پوشيده بينايى
در بيت الحزن بگشا که بوى آشنا دارم
خدا فرصت دهد در دامن محشر فرو ريزم
گرههايى که در دل از تو اى بند قبا دارم
گذشت آن شاخ گل، نگرفت بيتابانه دامانش
دل پر حسرتى صائب ز تقصير صبا دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید