شماره ٧٢١: چنان سرگرميى از شوق آن گلگون قبا دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چنان سرگرميى از شوق آن گلگون قبا دارم
که بر گل مى خرامم خاراگر در زير پا دارم
کنار شوق من چون موج آسايش نمى داند
به دريا مى روم دست و بغل تا دست و پا دارم
اگر چه در ته يک پيرهن با ماه کنعانم
به بوى پيرهن سر در پى باد صبا دارم
گره در کاکلش نگذاشت مژگان بلند او
چه خونها در جگر زان ناوک کاکل ربا دارم
ز خار خشک من اى شاخ گل دامن کشان مگذر
که رنگ مردم بيگانه بوى آشنا دارم
بيا اى عشق اگر دارى دماغ جلوه پردازى
که از داغ جنون آيينه هاى خوش جلا دارم
به يک عالم توجه از تو چون قانع توانم شد
که من از جمله عالم ترا دارم، ترا دارم
چو بوى گل نمى گردد به دامن آشنا پايم
به ظاهر گر چه دست و پاى کوشش در حنا دارم
زلال زندگى در ساغر من رنگ گرداند
همان خون مى خورم گر در قدح آب بقا دارم
چنان در پاکبازى از علايق گشته ام عريان
که حال مهره ششدر ز نقش بوريا دارم
جنونم اختيارى نيست تا گردم عنانگيرش
چو برگ کاه پروازى به بال کهربا دارم
اگر چه دوربينان چشم دريا مى شمارندم
حباب آسا به کف جاى گهرمشتى هوا دارم
مرا نتوان به تيغ از درد بى درمان جدا کردن
که از هر بند خود با درد پيوندى جدا دارم
هواى عالم آزادگى کم مختلف گردد
از آن چون سرو من در چار موسم يک قبا دارم
زاکسير قناعت خون آهو مشک مى گردد
من اين تعليم صائب از غزالان ختا دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید