شماره ٧١٩: پس از عمرى ز چشمت يک نگاه آشنا ديدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
پس از عمرى ز چشمت يک نگاه آشنا ديدم
بحمدالله نمردم تا ترا بر مدعا ديدم
به خواب ناز هم آيينه را از دست نگذارى
اگر گويم که از ناديدن رويت چها ديديم
دو عالم طاق نسيان شد مرا در ديده بينش
از آن روزى که من طاق دو ابروى ترا ديدم
نگه در ديده خورشيد تابان آب مى سازد
گل رويى که من در پرده شرم و حيا ديدم
تلاش صحبت خار ملامت بود منظورم
اگر در شاهراه عشق گاهى پيش پا ديدم
يکى گرديد وصل و هجر و قرب و بعد در چشمم
ز بس از ابتداى کارها در انتها ديدم
زهى دولت اگر صائب به گرد خاطرش گردد
ستمهايى که من زان دشمن مهر و وفا ديدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید