شماره ٦٨٤: ز گيرايى چنان گشته است بى برگ و نوا دستم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز گيرايى چنان گشته است بى برگ و نوا دستم
که نتواند گرفت افتادگى را از هوا دستم
نگيريم تنگ در آغوش تا آن خرمن گل را
نمى آسايد آغوشم نمى آيد به جا دستم
همانا از گل بيت الحزن کردند تخميرم
که هرگز چون سبو از سر نمى گردد جدا دستم
به فکر دامن آن غنچه مستور افتادم
گره در آستين چون غنچه گرديد از حيا دستم
ز حسن بى نيازى پنجه مى زد با يد بيضا
به چشم خلق گرديد از طمع چون اژدها دستم
گريبان مى درد دامان گل از اشتياق من
چه سر سبزى است با بختم چه اقبال است با دستم
کمند موج را در تاب دارد اضطراب من
به درياى غم افتدگر بگيرد ناخدا دستم
اگر صائب ندارم گوهر ارزنده اى در کف
بحمدالله که خالى نيست از نقد دعا دستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید