شماره ٦٨٣: نظر تا باز کردم بر رخش بار سفر بستم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نظر تا باز کردم بر رخش بار سفر بستم
به يک نظاره چشم از روى آتش چون شرر بستم
غرور دولت ديدار شرکت بر نمى دارد
کشيدم آهى از دل ديده آيينه بر بستم
عجب دارم که پاى من به دامن آشنا گردد
که با ريگ روان يک روز احرام سفر بستم
گريبانگير شد دامن زهر خارى که برچيدم
ز ديوار اندرون آمد به هر محنت که در بستم
همان تير سبکسير نظر سيخ کبابش شد
به هر صيدى که من از پرتو همت نظر بستم
چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش
که اوراق دل صد پاره را بر يکدگر بستم
نظر تا داشتم بر خود نمى ديدم دو عالم را
دو عالم چون دو عينک گشت تا از خود نظر بستم
خوشا ايام بى برگى و خواب عافيت صائب
که مى لرزد دلم چون برگ تا بر خود ثمر بستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید