ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ايم
در خط ديوانى زنجير، عاجز مانده ايم
در سر بازار محشر دست ما خواهد گرفت
در مصاف آرزو دستى که بر دل مانده ايم
رنجش بيجا گل خودروى باغ دوستى است
ورنه ما کى دشمن خود را ز خود رنجانده ايم؟
عقده مى افتد به کار غنچه گل از نسيم
در گلستانى که ما سر در گريبان مانده ايم
چشم کوته بين تمناى قيامت مى کند
ما ز پشت اين نامه را نوعى که بايد خوانده ايم
اين زمان در ضبط اشک خويش صائب عاجزيم
ما که از دريا عنان سيل را پيچانده ايم